نام: سید منصور
نام خانوادگی: لطیفی مجره
نام پدر: سید اعلاء
تاریخ تولد: 1341/06/01
تاریخ شهادت: 1362/01/24
محل شهادت: منطقه فکه
زندگینامه شهید:
ابرهای رحمت و برکت قلل الماس گون گردنه ی الماس از رشته کوه های خلخال و تالش دنباله ی سلسله جبال البرز را فرا گرفته، قطرات ریز و نم نم باران- رحمت بی دریغ به من الهی را در دامنه ها و سینه کش کوه ها فرو می ریزد.
گرد و غبار نشسته بر رخ سبزه و گل را از چهره ی دلنواز سبزه زاران می شوید، بنات نبات در محد زمین می پرورد. سوسن های چمن با خود آرایی چشم آراسته و با طنازی و دلربایی در برابر نوازش تسنیم سحری سر در دوش هم نهاده و در بزم عارفانه ی سرود یحبهم و یحبونه را در پرده لیس فی حبتی سوی الله را زمزمه می کنند و قطرات زلال دایه های ابر هر از چند گاهی از سر و روی بنفشه ها بر زمین می غلتد.خورشید عالم تااب از لابه لای ابرهای پر پشت به کرشمه و ناز ایستاده و گرمای جان افزای خود را به خاک افتاده می بخشد.
همهمه و جوششی در دل خاک می افتد حرکت آغاز می شود حرکت رویش ها و جوشش ها از خاک تا افلاک. بخار قطرات نیز در این سیر و عروج همچون هدهد طیور به عنوان راهنما و راهبر سیر حرکت را در اوج وجد و سرور با ترسیم خطی به سوی آسمان او متناهی ترسیم می کند.
ما ز بالائیم و بالا می رویم ما ز دریائیم و دریا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم ما ز بیجائیم و بیجا می رویم
لا اله اندر پی الا الله است همچو لا ما هم به الا می رویم
کشتی نوحیم در طوفان روح لاجرم بی دست و پا هم می رویم
انگار مأموریتی بود که انجام شد.
در کشاکش چنین انقلاب در طبیعت روستای مجره، آرمیده در سینه کش کوه در میان هیاهوی چوپانان و دامداران و سر و صدای رمه ها و گله ها، قهقه و خنده ی رهگذران روستا سنفونی بزرگی برگزار است.
همه چیز در اوج وجد و سرور در زمستان اول 1341 ناگه صدای گریه ی طفلی در خانه ی گلی روستای پیچید، خانه ای از تبار اهل بیت (ع) خانه ای که ذره ذره و گوشه گوشه ی آن سالیان سال با ترنم توحید و دعا و نیایش انس و الفتی دیرینه داشت خانه ای که خار چشم حکومت ستم شاهی بود. گاه و بی گاه به دلیل گرایش های شدید مذهبی موجب آزار و اذیت می شد، جاسوسان پیدا و پنهان، آگاه و نا آگاه در حول و حوش آن مشغول انواع شیطنت ها و جاسوسی ها بودند تا به نحوی شالوده این خانه و اهل آن را بر هم زنند.
این نوباوه فرزند چهارم از خانواده ده نفری آقای سید اعلا و خانم گرجی نجفی بود.
پدر بزرگ خانواده که فردی مصمم بود و در عصر رضاخانی دستور داده بودند که عمامه بر دارند ایشان گفته بودند که من آن کار را نمی کنم و مأمور سیلی محکمی بر او زده بود.
نام این مولود را به یاد آخرین کلام حضرت ابا عبدا... الحسین (ع) در صحرای کربلا که فرمودند:" هل من ناصر ینصرنی" منصور نام نهادند کلمه ناصری برای امام حسین باشد ولی در خانه او را به مناسبت تولد در زمستان میر کولاک نام می بردند.
وضع اقتصادی خانواده در سطح روستا خوب بود و درآمد مکفی از دامداری سنتی داشتند. منصور آرام آرام در این خانواده بزرگ شد جثه اش نسبت به هم سن و سالانش نسبتاً بزرگ بود.
منصور سه سال داشت که در بازی با بچه ها از پشت بام دو طبقه به زمین افتادند و هیچ آسیبی به او نرسید و این خواست خدا بود که سالم بماند.
فضای خانواده و روابط بین افراد یک رابطه ی بسیار سالم و مذهبی بود خلق و خوی افراد خانواده در تکوین شخصیت مذهبی منصور بسیار مؤثر و از همان ابتدا سرشت منصور با امور مذهبی و دینی عجین شد.
هم بازیهای او بیشتر فامیل های نزدیک ایشان بودند از آن جمله پسر خاله اش.
همانطوری که گفته شد منصور به دلیل جثه قوی و قد بلندی که نسبت به همسن و سالهای خود داشتند رهبریت گروه را بر عهده داشتند و در کشمکش هایی که گاه و بیگاه بین بچه ها اتفاق می افتاد کمتر دیده می شد که گروهی به گروه آنها زور بگوید و در رسیدن به هدف بسیار مصر بوده و هیچ عاملی او را از رسیدن به هدف باز نمی داشت. کسی نمی توانست به او زور بگوید و زیر بار زور نمی رفت در تصمیم جدی و در اجرا مصر بودند هیچ کس نمی توانست او را از تصمیم خود منصرف کند.
سال 1347 شد که نام منصور را در مدرسه ی کمال الملک روستا به کلاس اول دبستان ثبت نام کردند. دوره ی ابتدایی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت سال 53 برای ادامه تحصیل در دوره ی راهنمایی در مدرسه راهنمایی سنائی خوجین ثبت نام کردند سال 55 بود که سوم راهنمایی را به پایان برد.
در مسابقات مدرسه از جمله دو میدانی و سایر ورزش ها سید منصور نفر اول می شد. بعد از دوره ی راهنمایی قصد داشتند که وارد ارتش شوند در امتحان ورودی و آمادگی بدنی اولین رتبه را کسب کردند ولی به اصرار برادرش از ارتش منصرف و در رشته ریاضی فیزیک دبیرستان شهید بهشتی ثبت نام کردند ولی همزمان با آن هنرستان فنی هم در خلخال تاسیس شد و منصور به دلیل علاقه در رشته ی مکانیک در هنرستان ثبت نام کردند.
در هنرستان خلخال ضمن تحصیل، پایه های انجمن اسلامی را پی ریزی کردند. با اوج گیری نهضت اسلامی خصوصاً قیام قم و تبریز در سال 1356 همزمان با فعالیت های مذهبی و دینی در آگاهی بخشی مدرسه در روستای خود نیز تحت عنوان کلاس و جلسات آموزش قرآن مجید فعالیتهای سیاسی و مذهبی را آغاز کردند. با ایجاد ارتباط با معلمان مذهبی و روحانیت در راه اندازی تظاهرات علیه دژخیمان در روستای خود ایفای نقش کرده و از افراد شاخص و تأثیر گذار در روستا و همچنین در هنرستان بودند بطوری که در برابر طرفداران رژیم با تمامی وجود می ایستادند.
ورای همه فعالیتها ایشان عاشق امام و عاشق اسلام فقاهتی و ولایت فقیه بودند. ایشان در کنار سایر مبارزان جهت کنترل و حفظ و حراست از شخصیت های موثر انقلاب در شهر خلخال شب ها نگهبانی می دادند و روزها در مدرسه و روستا به فعالیت می پرداختند.
سال 57 فرا رسید و انقلاب اسلامی پیروز شد. دست پرورده ها و شیفتگان مکاتیب رنگارنگ غربی شروع به صف آرایی در برابر خط امام کردند وگروهک های رنگین با نامهای غربی و التقاتی شروع به فعالیت کردند.
باز اینجا منصور بود که با شدت بخشیدن به فعالیتهای خود در انجمن اسلامی در برابر این خطوط ایستاد که با تشکیل سپاه در خلخال ارتباط خود را با این نهاد نو بنیاد جهت حفظ و حراست از کیان اسلامی شدت بخشید و چهره اش در میان مبارزان برای رهروان خطوط غربی و التقاطی و پیروان ایسم های دلباخته به غیر هر چه بیشتر مشخص تر شد.
در سال 1359 تحولی عظیم در انجمن اسلامی آیت ا... بهشتی روستای مجره به وجود آورد و براساس اسناد موجود در سپاه و اقرار فرماندهان سپاه، انجمن اسلامی روستای مجره که منصور مسئول آن بودند در کنار فعالیتهای دوستانش قوی ترین و تأثیر گذار ترین انجمن اسلامی شهرستان را به وجود آوردند بطوری که همین فعالیتها سبب شد که منصور را یکی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی شهرستان منصوب کردند.
با شروع جنگ تحمیلی و سهمیه بندی ارزاق عمومی و تهیه مایحتاج مردم و مبارزه با احتکار و گرانفروشی و قطع ایادی سودجو و فرصت طلب همراه با برادر محمد رستم پور اغلب نیازهای معیشتی روستای خود خصوصاً اقلام سهمیه بندی را از فرمانداری حواله گرفته و خودشان بار می زدند و با سود بسیار اندک تحویل مردم می دادند و سود اندک آن را در حساب انجمن اسلامی روستا واریز و از این سود شروع به تبلیغات و بسیج مردمی می کردند.
منصور از اولین کسانی بودند که با تشکیل بسیج مستضعفین در آن نهاد ثبت نام و بلافاصله به جبهه ها اعزام شدند. فصل زمستان 1360بود که آموزش مقدماتی را با موفقیت به پایان برد.
ولی به جبهه اعزام نشد چون به تازگی جهت عضویت در سپاه پاسداران اقدام به ثبت نام کرده بود سال 59-60 بود که مدرک دیپلم را از هنرستان فنی گرفت.
منصور بچه ای بود پر جنب و جوش، درشت اندام و ورزشکار، در مسابقات دو میدانی نفر اول می شدند و از میان ورزشها به تکواندو و کاراته علاقه مند بود.
فردی بود صبور، متین و با گذشت، بسیار شوخ طبع، متحمل در مسائل و مشکلاتی که برای دوستان و اطرافیانش پیش می آمد با حالت ایثارگری که داشتند از جان مایه می گذاشتند و همه را حل می کردند.
آبان ماه 1360 بود که در نهاد مقدس سپاه پاسداران مشغول فعالیت شد. پس از آموزشهای لازم در آذر ماه همان سال در سپاه اردبیل در قسمت ستاد روستایی جهت تبلیغات به روستاها می رفت ولی عشق حضور در جبهه ها لحظه ای او را رها نمی کرد. پس از مدتی فعالیت با اصرار فراوان در اردیبهشت سال 1361 به جبهه ها اعزام شد در منطقه ی نیسان اهواز مستقر شدند. منطقه ای که رود کارون از آن می گذشت و از زمین و هوا خمپاره ها و توپها زوزه کنان بر زمین می افتاد و جنگنده های دشمن به چپ و راست از بالای سر نیروها می گذشت.
سر و قد یاران یکی پس از دیگری بر زمین می افتاد که پس از چندی عملیات بیت المقدس شروع شد.
منصور و دیگر یارانش را از لشگر 31 عاشورا با خودروهای نظامی به منطقه ی کرخه بردند. این کاروان بوسیله بعثی ها شناسایی شد با توپ و خمپاره کاروان را زدند ولی از آنجایی که لطف و مشیت الهی بود هیچ خسارتی به نیروها وارد نشد. تا ساعت 12 به نقطه ای رسیدند که امن بود، بعد از مدتی استراحت و فروکش کردن خمپاره ها دوباره حرکت را آغاز کردند تا ساعت 6 صبح بود که به سنگر رسیدند.
نقشه عملیات آن بود که گروه های منصور در مرحله ی سوم عملیات وارد عمل خواهند شد چون در دو مرحله ی قبلی مسئولیت پشتیبانی از واحدهای عملیاتی را بر عهده داشتند.
برای آغاز مرحله ی سوم، نیروهای منصور به سمت شلمچه حرکت کردند. ساعت 9 شب حرکت پیاده آغاز شد تا ساعت 12 که باید بدون سر و صدا به جایی که باید می رسیدند رسیدند. در مسیر خود کانالها را پر می کردند و این حرکت شبانه چنان دقیق و با شور و شوق طی شد که اصلاً خستگیش معنی نداشت.
تازه عراقی ها متوجه شدند که نیروهای اسلام در کنار سنگر های آنان موضع گرفتند و تصمیم به آغاز حمله گرفتند. از ترس غافلگیری ضد هوایی ها مسلسل ها و توشکاها و آر پی چی ها و هواپیماها و تانگها به خروش آمدند و بی هدف شلیک می کردند. دست و پاچگی به حدی بود که نظم و نظام دشمن از هم پاشید و درست نمی دانستند نیروهای اسلام در کجا موضع گرفتند فقط همین را می دانستند که در چند قدمی آنها هستند. وجب به وجب زمین جای سقوط و گلوله موشک و هواپیما بود انگار صحنه صحنه ی قیامت است" و اذا الوحوش حشرت" همه چیز در جوش و خروش، بالأخره دستور حمله صادر شد.
صدای تکبیر الله اکبر رزمندگان صحنه ی نبرد را بهم ریخت و سنگرها های دشمن توسط شیران شب یکی پس از دیگری منهدم می شد. نیروهای بعثی گیج و منگ سنگرها را ترک و رو به فرار می گذاشتند ولی عده ای هم جلو ی فراریان می گرفتند و کاملاً صدای آنها برای نیروهای اسلام محسوس بود.
زنجیره ی سپاه دشمن از هم گسست و منصور از ناحیه کتف و دست راست تیر خورده ولی این عاشق پاکباز وقعی به این زخم ها نمی گذارد و پیشاپیش همه به جلو می تاخت و سنگرها را یکی پس از دیگری فتح می کرد. اصلاً خونریزی شدید را حس نمی کرد و هدفش پیروزی مطلق و شاد کردن قلب مبارک امام زمان (عج) و رهبر عزیز بود.
بالأخره گلوله ی سوم بر کمر منصور اصابت می کند و بر زمین می افتد.
سجده کنم پیش کش آن قد و بالا چه شود؟! دیده کنم پیش کش آن دل بینا چه شود؟!
باده او را نخورم ور نخورم پس کی خورد؟! گر بخورم نقد و نیندیشم فردا چه شود؟!
باده او همدل من بام فلک منزل من گر بگشایم پر خود بر پرم آنجا چه شود؟!
دل نشناسم؟! چه بود جان و بدن؟! تا برود، غم نخورم، غم نخورم، غم نخورم، چه شود
منصور را با دیگر مجروحین به بیمارستان آبادان رساندند یعنی از ساعت 2 شب تا ساعت 8 صبح مدام از بدنش خون جاری بوده و در حال بیهوشی ولی از آنجا که لطف حق بود در بیمارستان در سایه عنایات خداوند و تلاش پزشکان به هوش می آیند و در این عملیات بود که همرزمان منصور آقای خوش روزی فرمانده گروه، صمد ارادتی فرمانده گروهان به درجه رفیع شهادت نائل می آیند و طالب نباتی زخمی می شود و عملیات تا صبح ادامه داشته است.
حال منصور طوری بود که بلافاصله بعد از هوش آمدن به بیمارستان شرکت نفت تهران منتقل می شود و تحت درمان قرار می گیرد و پس از یک ماه حالش بهبود یافته و از بیمارستان مرخص می شود به خلخال عزیمت می کند و پس از اندکی استراحت در منزل دوباره خود را به سپاه معرفی می کند.
می خواهد دوباره به جبهه اعزام گردد ولی فرماندهان او را به تبلیغات سپاه در سرعین می فرستند. هنوز سه ماه از حضورش در تبلیغات ناحیه ی سرعین سپری نشده بود باز هوای جبهه و وجود یاران پاکباخته مبارزان آرام را از دل منصور می زداید.
دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت، دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
سپاه سرعین را ترک و به سپاه اردبیل مراجعه می کند و تقاضای اعزام به جبهه را می نماید
خلاصه از اصرار آقای نوزاد به منصور مأموریت می دهد که 15 تن از رزمندگان منطقه ی پنج را
به شهر اشنویه ببرد. درست زمان رای گیری مجلس خبرگان رهبری بود. منطقه بسیار ناامن بود و در آن روز 14 نفر از مسئولان منطقه از جمله یکی از ائمه جمعه محترم نیز جزء شهدای آن روز بود مأموریت خود را آنجا به پایان می رساند دوباره به اردبیل مراجعه می کند.
منصور شخصی نیست که با این مأموریت ها آتش درونش را فرو نشاند دوباره تقاضای اعزام می کند.
دوباره به ایشان مأموریت 10 روزه داده می شود. در این مأموریت به ایشان گفته می شودکه چند دستگاه کمپرسی جهاد سازندگی را تحویل گرفته و آنها را در منطقه به ستاد تی 9 تحویل دهد. این مأموریت نیز به خوبی انجام می شود.
بعد از این مأموریت منصور تقاضای اعزام به جبهه می کند و نه مأموریت کوچک، از قرائن چنان معلوم است که یک عملیات جدید بزرگ در پیش است و منصور خود را برای آن آماده می کند و منصور به جبهه ی جنوب اعزام می شود.
در شب 18 بهمن عملیات جدید با نام عملیات والفجر با رمز یا الله آغاز می شود و نقشه بر آن بود که روز اول تیپ 2 لشگر عاشورا وارد عملیات شود و روز دوم تیپ 9 ولی به علت یک سری مسائل عملیات به تأخیر افتاد. در این عملیات منصور فرمانده گروهان 3 گردان محرم و فرماندهی اطلاعات گردان هم مسئولیت داشت و منصور در این حین چند روز به شناسایی منطقه می رود تا نیروها را مقداری به جلو بکشند. منصور به تپه ی دوقلو می رود و از بالای تپه موقعیت های دشمن را شناسائی می کند. جای سیم خاردارها، قسمتهای مین گذاری شده ها و سنگرها، جای سنگرهای کمین همه را شناسائی و گزارش کرد و عملیات به تأخیر افتاد. منصور با برادران همدمی و پرماسی آنجا ملاقات می کند و از روحیه های قوی آنها حکایاتی دارد که از تأخیر عملیات دلگیرند. در این برهه منصور از قسمت هایی گوناگون جبهه ها و محل شهادت شهید چمران و موقعیتهای نظامی دشمن اطلاعات ارزنده ای را کسب می کند.
در تاریخ 24/1/1362 بود که مرحله ی دوم عملیات والفجر آغاز می شود و منصور مسئولیت فرماندهی اطلاعات گردان و همچنین فرماندهی گروهان 3 گردان محرم لشگر عاشورا را بر عهده دارند. وارد عملیات می شود در نبرد با کفار حماسه ها می آفریند این همه ایثار، فداکاری و شهامت و بی باکی همه ی دوستان و یاران را به شگفتی وا می دارد.
آخرین روزهای عملیات والفجر مقدماتی که دشمن در منطقه ی شرهانی با انسداد جاده تدارکاتی رزمندگان اسلام و تمرکز بر پاتک های سنگین بر روی تپه ی موسوم به تپه 145 توانسته بود یگان های مستقر در آن را که واحدهایی از تیپ 55 هوا برد شیراز از برادران ارتش جمهوری اسلامی- بودند به عقب براند و ارتفاعات مذکور را به تصرف خود در آورد و در نتیجه قدرت عمل و فرصت سازماندهی واحدهای زرهی خود را افزون کرده و به تپه 143 که گردان حر لشگر 31 عاشورا و نیز یگ گروهان از گردان مسلم بن عقیل(ع) در آن مستقر بودند فشار بیاورد. همچنین گردان تحت امر شهید بنامعلی محمد زاده که گردان محرم بود و منصور نیز از فرماندهان رزمی دشمن وارد صحنه ی عملیات شد پس از انجام مأموریت خود در انتهای کانال تپه 143 مستقر گردید در همین گیر و دار که دشمن پاتکهای سنگینی اجرا می کرد و نیروهای خودی به دلیل قطع ارتباط عقبه در تنگنای تغذیه تدارکاتی بودند و از طرفی دشمن با تصرف تپه 145 فرصت بیشتری برای سازماندهی و پیشروی تانکهایش که در دشت رو به روی تپه مذکور انجام می شد بدست آورده بود.
آقای مصطفی زاده اضافه می کند که بخاطر آشنایی که با منصور و محمد زاده داشتم به پیش آنها رفتم صحنه ای تکان دهنده و بسیار حماسی را مشاهده کردم و منصور را مشاهده می کند که علیرغم اینکه فرمانده است و می باید در کانال و در کنار نیروها باشد ولی با حالت عاشقانه و ملتمسانه می خواست چند نفری او را همراهی کند تا گره این تنگنا را باز کند ولی این ممکن نبود مگر اینکه یک کربلای دیگر و یک حماسه دیگر آفریده شود تا لشگر راه خود را ادامه دهد و آن اینکه خود را به تپه ای کوچک مشرف به دشت برساند تپه 145 و دامنه ی آن سپس به انهدام تانکهای دشمن بپردازد و منصور با لحن بغض آلود توأم با التماس می گفت:
برادران! اگر جلو ی سازماندهی دشمن را نگیریم مخصوصاً با اشاره به آن نقطه، اگر آن تپه را رها کنیم دشمن تپه 143 را هم پس می گیرد و قلب امام زمان (عج) به درد می آید و این کلمه را دو سه بار تکرار کرد تا اینکه چند نفری بسیجی آماده شهادت اعلام کردند و با منصور به آن تپه کوچک رفتند به شکار تانگ پرداختند و به صفوف دشمن و تانک ها حمله بردند منصور سر از پا نمی شناخت و سر مست غوغای عظیم در دل و شور عشق و مستی در سر.
رها کن ماجرا ای جان فرو کن سر زبالایی که آمد نوبت عشرت زمان مجلس آرایی
در آ ای تاج و تخت ما، برون انداز رخت ما بسوزان هر چه می سوزی، بفرما هر چه فرمایی
تا غروب جانانه مقاومت و حمله می کرد تا فشار دشمن بر تپه 143 را کم کردند.
منصور را در این تپه دیده بودند که تکبیر گویان حمله می کرده و پیشاپیش همه حرکت می کرده و می دید اهریمنی از اهریمنان در سنگری از خفا چندین همرزم منصور را هدف تیر قرار داده و آنها را به شهادت می رسانده.
منصور سلاح را بر زمین می اندازد و دست به آرپی 7 می زند و او را به درک واصل می کند.
ناگاه تیری از کمین شقی ترین دشمن بر پیشانی و یا به قولی به سینه ی نازنین سردار سر افراز اسلام اصابت می کند و گلی از گلزار عشق و فرزندی از فرزندان حضرت زهرا و یاری از جان گذشته از یاران روح الله و عاشقی از دیار عاشقان سرافراز و سربلند در 24 فروردین به لقاء معشوق می شتابد و روحش با استقبال قدسیان در عالم علوی به ملاقات جدش رسول الله (ص) و در کنار مادر پهلو شکسته اش قرار می گیرد.
و این عمل منصور فرصتی برای سپاهیان اسلام فراهم آورد یگانهای دیگر از نیروها به رزمندگان پیوسته و پس از تثبیت آن تپه و هجوم مجدد به تپه 145 را فراهم آوردند و دشمن پس از تلفات زیاد عقب نشینی کرد. البته با روشن شدن هوا و اجرای آتش سنگین توپها و هلی کوپترها با تحمل تلفات شدید مجبور به عقب نشینی شدند.
پیکر پاکش بعد از 9 سال همراه مهر و تسبیح و جانماز ویژه اش بدون هیچ تغییری به روستای خود مجره منتقل شد و در سال 1371 با مراسم ویژه ای به خاک سپرده شد.
شهید سید منصور لطیفی بعد از شرکت در 6 عملیات به آرزوی دیرینه اش رسید هر چند که آرزوی زیارت کربلا را داشت و می خواست قبر نازنین ابا عبدالله الحسین (ع) را در کربلا زیارت کند ولی این توفیق را پیدا کرد که خود حضرت سید الشهدا را زیارت کند.
وصیتنامه شهید:
من از ملت مسلمان ایران خواستارم تا جان در بدن دارند اسلام را با خون خود حفظ کنند و از امام عزیز خمینی کبیر اطاعت کنند. از برادران خود خواستارم همچنان به راه خود که راه مستقیم و اسلام و قرآن است ادامه دهند و هیچ گونه نگرانی از رزمندگان بخصوص برادر خود نداشته باشد.
من از خواهران خود خواستارم همچنان زینب وار به میدان نبرد وارد شوند و ناراحت از این نباشند که برادرشان را از دست دادند، خواهرم خوشحال باش تو هم مانند زینب برادرت را از دست می دهی و زینب تنها در میدان ماند ولی شما امت 36 میلیونی و ارتشی و بسیجی 22 میلیونی را دارند.
خواهرم و برادرم هر کاری را که انجام می دهید تنها خدا را در نظر داشته باشید.
پدرم افتخار کن بر این پسرت که بدن خود را در راه اسلام به جلوی مین و تانکها می برد و بدنش قطعه قطعه می شود شما افتخار کنید که پسرت سرش و بدنش را از دست خواهد داد.
مادرم ناراحت نباش که پسرت از خانه خود هجرت نمود و در بیابانهای خوزستان شبها می خوابد این برای اسلام و قرآن است شما باید افتخار کنید که پسرت را به جبهه حق علیه باطل فرستاده ای تا دوشادوش امام زمان جنگ کند. مادرم من در این دنیا هیچ چیزی ندارم فقط یک ساعت داشتم که 6500 ریال خریده بودم آن را می فروشید و به جنگ زدگان می دهید.
در آخر برای برادران در جبهه دعا کنید و وصیت می کنم اگر شهید شدم پدرم و مادرم و برادران و دوستانم خوشحال شوید که خداوند آرزوی ما را قبول کرده است اگر بنده شهید شدم برادرم سید بشیر و پدرم هر جا که مصلحت بدانند در آنجا مرا دفن کنید.
|